جدول جو
جدول جو

معنی کلف باز - جستجوی لغت در جدول جو

کلف باز
(کُ فَ)
دهی از دهستان نارویی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل باز
تصویر دل باز
جای وسیع و با صفا و خوش منظر، دلگشا
فرهنگ فارسی عمید
(فِ کَ)
بد معامله. که دین خود را بد ادا کند. (از یادداشت مؤلف) ، آنکه کچلک بازی درآورد. کسی که بیهوده داد وفریاد راه اندازد. (فرهنگ فارسی معین) :
بی وجود و کچلک باز شدی
در فن مسخره ممتاز شدی.
ملک الشعراء بهار
لغت نامه دهخدا
(تَحْ)
تبه کار (زن). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منحرف و فاسد و کج رو (زن) ، حیله باز. مکار. نیرنگ باز. محیل
لغت نامه دهخدا
ملک باز فرمانفرمای دیار مغرب، مؤلف حبیب السیر ضمن شرح حال جالینوس آرد: در روضهالصفا مسطور است که جالینوس در وقتی که در بلدۀ مقدونیه از بلاد یونان اقامت داشت یکی از جواری ملک باز را که فرمانفرمای دیار مغرب بود و جمیع ملوک آن نواحی اطاعت او مینمودند علت برص عارض شد ... و باز فی الحال قاصدی جهت آوردن جالینوس نزد نیقاس فرستاد چون نیقاس مخالفت امر ملک باز نمیتوانست نمود جالینوس را رخصت فرمود و حکیم ... بعد از انقضای یک ماه در مجلس ملک باز بار یافت، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 168-170 شود
لغت نامه دهخدا
دهستانی از بخش مرکزی شهرستان میانه است که در جنوب و جنوب غربی میانه واقع است و از شمال به دهستان حومه و از جنوب به بخش مرکزی زنجان و از مشرق به دهستان کاغذکنان و از مغرب به دهستان تیرچایی محدود است. کوهستانی و معتدل مایل به گرمی است و آب آن از رودهای آیدوغموش و قرانقوچای و سایر نهرهای جاری از کوههای منطقه تأمین می شود. محصولات عمده آن غلات و اندکی حبوبات و کرچک است. این دهستان از 95 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل می شود و سکنۀ آن در حدود 13720 نفر است و قرای مهمش عبارتنداز: شیخدرآباد (مرکز دهستان) ، کلوچه خالصه، طوق، قره طورق. بواسطۀ کوهستانی بودن راههای قری عموماً مالرو است. خط آهن زنجان و مراغه از شمال و مشرق این دهستان عبور می کند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کعب بازنده. غاب باز. قاب باز. آنکه با کعب بازی کند:
مرد بود کعبه جو طفل بود کعب باز
چون تو شدی مرد دین روی ز کعبه متاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ /اُو ژَ)
آنکه کجه بازی کند:
چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه
با نیک و بد دایره درباخت کجه.
(منسوب به رودکی از یادداشت مؤلف).
رجوع به کجه شود، مهره باز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ بَ)
کرک بازنده. که کرک پرورد همچون کبوتر باز و جز آن. رجوع به کرک شود
لغت نامه دهخدا
کچه بازنده. که کچه بازد. که کچه بازی کند:
به راست بازی آن بی غلطزن کچه باز
که جفت داد به پنج و سپرد طاق به چار.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به کچه و رجوع به کچه بازی و رجوع به کجه باز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
طفلی که چلک بازی کند. بازی کننده الک دولک. کودکی که چلک بازی داند. و رجوع به چلک و چلک بازی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کجه باز
تصویر کجه باز
آنکه کجه بازی کند: (چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دایره در باخت کجه. ) (رودکی) درینجا ایهام است (معنی دیگر کج باز کجرفتار و کج روش است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک باز
تصویر کچلک باز
آنکه کچلک بازی در آورد کسی که بیهوده داد و فریاد راه اندازد: (بی وجود و کچلک باز شدی در فن ممتاز شدی) (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچه باز
تصویر کچه باز
آنکه کجه بازی کند: (چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه با نیک و بد دایره در باخت کجه. ) (رودکی) درینجا ایهام است (معنی دیگر کج باز کجرفتار و کج روش است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم باز
تصویر علم باز
کسی که علم را در تکایا بر پیشانی و زنخ و دندان نگاه می داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلک باز
تصویر چلک باز
کودکی که چلک بازی کند بازی کننده الک دولک
فرهنگ لغت هوشیار
ستهنده ستیزه کار، آنکه در کاری و تصمیمی لجاجت نشان دهد مستبد برای یک دنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه با گل بازی کند، کسی که رغبت بپرورش گلهای نیکو دارد: ز بس صحن چمن از خنده گلزار خرم شد درو چون دست گلباز از هوا گل میتوان چیدن، (عبدالرزاق فیاض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج باز
تصویر کج باز
آنکه غلط بازی کند، بد معامله، مفسد
فرهنگ لغت هوشیار
بلیغ زبان آور، شعبده باز، جای وسیع و با صفا محلی با روح و خوش منظر: (خانه دل بازیست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لج باز
تصویر لج باز
((لَ))
یک دنده، خودرأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
Openhearted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نوعی بیماری که در آن سر آدمی دام آماسیده شود نوعی بیماری
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجاقک
فرهنگ گویش مازندرانی
ببلع، بخور، امر بلعیدن از سر تحقیر و تحکم
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع گردوبازی
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای دریایی و به اندازه ی غاز، اردک مهاجر، تنجه
فرهنگ گویش مازندرانی
کلک باز، حقه باز
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
открытый сердцем
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
offenherzig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
відкритий серцем
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
otwarty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
坦率的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
de coração aberto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دل باز
تصویر دل باز
dal cuore aperto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی